1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

ترک سیگار



ماجرا از وقتی شروع میشه که یه بابا یا یه فامیلی که خیلی دوستش داری توی دنیا و یه جورایی الگوت هست سیگاری هست .مثلا برای من بابام بود من عاشق ریش تراش فیلیپس ، پیراهنهای سفید ، کیف چرمی و در آخر سیگار کشیدنش بودم. همیشه یه جورایی خدا خدا میکردم زودتر بزرگ بشم و بتونم اینها را تجربه کنم ولی خیلی زمان میبرد این بود که از همون سنین  خیلی کم حداقل روزهایی که هیچکی خونه نبود میرفتم این ماشین ریش تراش رو امتحان میکردم .ماشین ریش تراش طوسی رنگ روی صورت بی ریش حرکت میکرد و یک خورده صورتی را که هنوز زود بود براش اصلاح کردن را داغ میکرد و از این رهگذر کلی حس این تجربه برای یه کودک 6-7 ساله که حتی قدش به زور به آینه  وپریز برق میرسید جالب بود .جعبه ماشین ریش تراشی  اون روزها بهترین اسباب بازی من بود جعبه مشکی  نسبتا محکم که توش یه آینه و چند تا فرچه هم بود .


ولی هیچکدوم اینها اون احساس نهایی که نیاز داشتم برای تبدیل شدن به یه مرد تمام عیار به من نمیداد اونهم چیزی نبود به جز تجربه سیگار ولی میدونستم این یکی یه جور خط قرمزه  ترسناکه برای یه پسر بچه ولی از اونجایی که آدمیزاد خلق شده برای تجربه کردن این یکی هم مثل خیلی چیزهای دیگه به وقتش تجربه شد .اون باکس های قرمز رنگ وینستون  آم.ریکا .یی که

بابا تهیه میکرد کار خودش رو میکرد(اونموقع ها سیگار کوپنی بود) تا اینکه بالاخره یه شب  یکی از اون سیگارهای قرمز  را کش رفتم و کبریت را هم از یه جای دیگه یادمه محرم بود و شب و من توی یکی از اون کوچه ها تنگ شرق تهران به هر ترفند بود اون سیگار را روشن کردم اولش فکر کردم باید کبریت را بگیرم سرش تا روشن بشه بعد با یاد آوری مراحل سیگار کشیدن بزرگترها یه کام گرفتم و سیگار روشن شد بوی خوبی میداد ولی طعمی که من انتظار داشتم را نداشت ولی هرچی بود تجربه خوبی بود باید انجام میشد حتی بعد از گذشت 24 سال اون عمل تایید میشه .


خلاصه این عمل توی دوران دبیرستان و بعدا توی دانشگاه تکمیل شد و من به آرزوی دوران بچگی ام رسیدم .هیچوقت بوفه دانشگاه حسابداری تهران مرکز رو یادم نمیره اونهم بعد امتحان بوفه توی زیر زمین بود بعد امتحان یه ابر پر از دود نزدیک سقف تشکیل میشد  میشه گفت این یه جور هویت برای دانشکده حسابداری و دانشجوهای حسابداری اونجا بود .


 از این حرفها که بگذریم من روزهایی که کارهام زیاده و خیلی با عجله باید انجام بشه صبح ها زود  صبحونه نخورده سیگار کشیدن رو شروع میکنم معمولا هم توی میدون ونک این اتفاق میافته چیزی که من رو همیشه آزار میداد این بود که وقتی وارد ماشین میشدم سریع بغل دستی ها شیشه را حتی زمستونها میکشیدند پایین اگه خانم باشند که سریع جلوی صورتشون رو میگیرند تا وقتی  سیگاری نباشی نمیتونی بهشون حق بدی .ولی اونروزی که نشستم تو ماشین بعد من یه آقایی دور و بر 35 سال هم نشست همین که فضای داخل  ماشین رو استشمام کرد یواش یه فحش (آبدار و با کشش  در قسمت انتهایی آن)نا خود آگاه داد ..... کش .


اینرو بگم من چندین بار توی زندگیم سیگار رو گذاشتم کنار ولی باز  از کنار برداشتمش  این بود که از دو ماه قبل دوباره شروع کردم به ترک سیگار و شرکت توی کلاس یوگا و از این داستانها ولی واقعیتی که هست اینه که چیزی که از بچگی توی خونت و ژنت رفته به این آسونی در نمیاد حالا هی با خودت بجنگی حالا هی با همکارام میرم دم در شرکت موقع سیگار کشیدن همراهیشون میکنم وقتی روزهای بارونی رو میبینم دلم میخواد بشینم حرکت دود سیگار رو توی هوای ابری ببینم .تاز ه از همه بدتر وقتی یه خانمی میبینم که در حال رانندگی داره سیگار میکشه این حس  یه جورایی  با حس های دیگه عجین میشه و بیشتر آدم رو عذاب میده . همیشه روزها توی کشوی میزم به سیگارهای برگ خیره میشم در حالیکه اونا به من چشمک میزنند .

خلاصه در یک کلام قدیمی ها درست میگفتند ترک عادت موجب مرض است .

نظرات 7 + ارسال نظر
hs50 18 شهریور 1390 ساعت 00:48 http://www.snipers.ir

سلام وب خوبی دازین اگه مایل به تبادل لینک هستین خبرشو بدین

عمو سجاد 25 شهریور 1390 ساعت 04:50 http://aussieaccountant.blogfa.com

تصمیم بسیار خوبی گرفتی.
رو تصمیمت محکم وایسا رفیق

احسان 1 مهر 1390 ساعت 19:10 http://alanegi.blogfa.com

زود بحثو جمعش کردی ! منم میخواستم یه پست راجع به این موضوع بزنم !

بابا احسان جان به خدا همش همین بود .اون زمانها قدیم بود اوشین میساختند کل زمان جنگ میدیدیش با اون همه سانسور باز هم میدیدیش تموم نمیشد.باور کن دیگه نمیشد کشش داد .خوشحال میشم پست شما را در مورد سیگار بخوانم.

آرجان 5 مهر 1390 ساعت 09:19 http://adventurers.blogfa.com

حسی که تو در مورد سیگار داری ،من هم دارم.یه حس نوستالژیک بهم میده و اصلا دلم نمی خواد سیگار نکشم! اما می تونم کنترلش کنم.من هیچ وقت یه سیگاری حرفه ای نبودم.ازونایی که روزی 30 نخ می کشن.فقط سیگار میکشم چون باش حال می کنم.

اره یه جورایی نوستالژیک دیروز داشتم با یکی از همکارهام صحبت میکردم ( در واقع اون داشت مخم رو کار میگرفت) به این نتیجه رسیدیم هیچ ملتی به اندازه ایرانیها عشق سنت و نوستالژیک ندارند فکر کنم باید یه پست در مورد نوستالژی بزنم .
ولی آره اینکه فکر کنی دیگه سیگار نمیکشی مثل این می مونه که دیگه نتونی بچه دار بشی ( یه جور مقایسه ابکی ) بری خودت را ناقص کنی که بچه دار نشی که مثلا نسل بشر زیاد نشه جور اون هندیه رو بکشی که 500 تا بچه داره
اتفاقا امروز رفتم اداره اگاهی تو شاپور که برم سو پیشینه دستی بگیرم کارم خیلی طول کشید و دست از پا درازتر اومدم بیرون. بیرون آگاهی یه سوپری بود هی خواستم یه دلستر با سیگار بزنم ولی نزدم همون دلستر را زدم صبح هم تو دلم به یه سیگاری تو دلم فحش دادم .واقعا این ادمیزاد ثانیه به ثانیه اش فرق داره

[ بدون نام ] 18 مهر 1390 ساعت 09:53

امیدوارم قبل از رفتن به استرالیا احترام به حقوق دیگران رو یاد بگیرید و دیگه توی مکانهای عمومی سربسته(اونم ماشین!) سیگار نکشید.

ما داریم از این جور رفتارها فرار می کنیم، دلمون نمی خواد اون رفتارها با صاحبشون بیاد اون طرف.

به خدا من تو ماشین سیگار نکشیدم .بعدش هم بابا ما کلی همکار از همه جای دنیا و مخصوصا استرالیایی دیدیم اینجا .اینا که ما دیدیم اصلا به خودشون هیچ جوره سختی نمیدادند .100 رحمت به همکارهای آسیایی .
بعدش هم ما آخر اراده ایم از وقتی گذاشتیم کنار یه 4 ماهی میگذره
بعد هم ممنون از اینکه نظرت را گفتی باشه حتما مد نظر قرار میگیره

اورایاد 4 آبان 1390 ساعت 23:20 http://orayad.blogfa.com

سلام این اولین بار وبلاگتونو میخونم راستش واسم جالب بود تو این دوسال که وبلاگ خونی اونم با موضوع مهاجرت یکی از سرگرمی های من بوده تا به حال لاگ شما رو ندیده بودم اما در مورد موضوع سیگار :
منم تقریبا اولین سیگاری که کشیدم تو دانشکده کشاورزی دانشگاهمون بود وقتی که ۱۸ سالم بود بعد عشقم این بود که اعصابم خورد بشه و با سیگار التیام بدم خودم رو متاسفانه همه دوستای خوبم که هنوزم بهترین دوستانم هستند کلهم سیگاری بودن از دوران سیگاری بودنم فقط اینو بگم که بهترین دوستان زندگیمو به من هدیه داد همشونم الان دارند دکترا میخونند و کلی واسه دستانشون باعث افتخارند در عین سیگاری بودن
از ماهی یه نخ سگار کشیدن رسید به روزانه کشیدن حدود ۳ سال هر روز میانگین ۳ نخ میکشیدم و دو سالی که فوق میخوندم به روزی ۶تا ۱۰ نخ تو دورانی که ۲۶ سالم بود رسید اون دوران خوابگاهم از شهر دور بود و ۳ تومن تاکسی میگرفتم و ۲ پاکت سیگار اولترا لایت وینستون و گاهی که پولم کم بود پالمال خاکستری و هروقت سینم خراب میشد کنت واسه مصرف یه هفتم میگرفتم و میکشیدم اون موقه هم بچه های دانشگا منو به چشم پیرمرده سیگاری دانشگاه میدیدن باورت میشه بچه های ۱۸ ساله دانشگاه وقتی میدیدن استاد حل تمرینشون اینجور پک میزنه به سیگار اونا هم تا منو میدین بهم سیگار تعارف میکردند کم کم وقتی میدیدم شدم الگوی سیگار اونها ازینکه تو جمع سیگار میکشیدم خجالت کشیدم ولی یه دفعه ترکش کردم
دلیلش این بود که یکی از دوستان صمیمیم یه روز به من گفت اورایاد با اینکه الان ۵ ساله هر روز سیگار تو دسته تو میبینم ولی هنوز تیپت به سیگاریها نمیخوره گفتم مگه سیگاریها چه جورن گفت نمیدونم ولی احساس میکنم به شخصیتت یکم مشکل داره ترکش کن چون واقعا به تیپت نمی یاد من یکم بهم بر خورد ولی دوستم اینقدر خوب بود که گفتم به زارمش کنار اینو بگم تا دوسال بعدشم هر وقت همسرم حالمو میگرفت یا سرکار نیاز به یه تکیه گاه داشتم سیگار دود میکردم ولی چون دیگه سیگار تو جیبم نبود و فندک نداشتم شدم یه ادمی که سیگاری نیست الان ۲ ساله لب به سیگار نزدم
به نظزم اگر باهاش حال میکنی ادامه بده ولی اگر دیدی که واست خوب نیست بزارش کنار باورم نمیشه که یه روزهایی واسه یه نخ سیگار توسرمای 20 درجه زیرصفر نصفه شب میرفتم تو خیابون واسه سیگار

سلام اوریاد جان تعجب نداره وبلاگ من را ندیدی انقدر وبلاگهای بهتر هست که این نیمچه دفتر خاطرات و جعبه ابزار به چشم نمیاد .از سیگار و بی پولی گفتی یاد م اومد وقتی دانشجو بودم یه مدت فقط باید دانهیل میکشیدم و بس پول مولی هم که با کار پاره وقت دستمون نمی اومد همینکه خرج دانشگاه دربیاد و 4 تا تیکه لباس بخریم تا مثلا تو 20 سالگی ژیگول باشیم خیلی هنر میکردیم این بود که یکی از روزها داشتیم با رفیقمون درد دل میکردیم .اون از اون بچه پولدارای قجری بود که کلا پایینتر از سیدخندان نیومده بود گفت خوب مجبوری دانهیل بکشی برو 57 بکش برو بهمن بکش .تو اصلا میدونی بهمن سویئسی یعنی چی اصلا تو عمرت چی از زندگی فهمیدی
اینبود که شروع کردیم یه چند روزی بهمن کشیدیم .یادمه اونروزا برف هم میومد و اون بهمن هم حال میداد.ولی چند روز بعدش رفتیم دوباره دانشگاه یکی گفت داری بهمن میکشی به ما یه نفر میشناختیم با کلاس سیگار میکشید و دانهیل کش بود اون یه نفر هم از بین رفت منقرض شد .
اونجا بود که برای اولین بار فهمیدم من تنها به خودم تعلق ندارم
و نباید دلخوشی خودم و دیگران را خراب کنم (چی کار کنیم ما اسیر رفاقتیم)نه تنها من بلکه ریه من هم متعلق به مردمه این بود که ترجیح دادم از خرجهای دیگه بزنم ولی تصویر م خراب نشه اون تصویر من با سیگار بهمن را هم سپردیم شطرنجی کنند .
الان خدا را شکر که سیگار نمیکشم ولی هیچوقت ادعاش را نمیکنم که ترک کردم فقط هر کی میپرسه میگم الان نمیکشم .

وب خوبی داری و خوبیش اینه که بیشتر مسائل مهم را توضیح میدی و این برای اطلاع رسانی واقعا مفیده من هم الان توی ریدر میزنم تا همیشه مشترک ات باشم .امیدوارم زودتر این مراحل مهاجرت را پشت سر بگذاری .
موفق باشی

اورایاد 6 آبان 1390 ساعت 17:33

سلام به سعید عزیز امیدوارم که شما هم تو استرالیا موفق باشی راستش منم تو جریان اسسمنت به مسایلی برخوردم که تو هیچ وبلاگی نتونستم کمک بگیرم خلاصه گفتم که مسایله روزمره رو بیارم تو وبلاگم شاید کمکی باشه برای دیگران
منم با اجازه شما رو به لیست پیوندهام اضافه کردم با ارزوی موفوقیت برای شما

ممنون اوریاد جان موفق باشی من هم با اجازه لینک شما را اضافه میکنم
شاد و پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد