1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

حق مسلم، جاده های شمال و عبور

چهارشنبه طرفهای ظهر بود که  خانم همکار باز با شیطنت همیشگی گفت باز دارند ما فیزیکدانها را میکشند آخه لیسانس فیزیک هست و توی شرکت ما کارهای اداری میکنه و دستیار مدیر پروژه هست حرفش  اول  خنده دار بود بعد گفتم نکنه باز هم اتفاقی افتاده که بعد از یکخورده جستجو کاشف به عمل امد بله دوباره یکی دیگه از این بنده خدا ها  که توی پروزه اتمی هست ببخشید بود  متاسفانه کشته شده حالم گرفته شد .ولی خوب توی شلوغیهای روزهای آخر کار توی شرکت و تحویل دادن کارها این قضیه گم شد .بعد از ظهر خواستم با مترو برم دیدم حال نمیده خسته ام .هرچند احتمال میدادم به علت تعطیلی چند روزه اتوبان کرج شلوغ باشه ولی گفتم چون زمستونه و فصل امتحانات هست شاید زیاد معطل نشم .خلاصه ساعت 5 بعد از ظهر از ایستگاه ونک سوار یک ماشین شدم ورفتم به سمت کرج همون اولهای مسیر نمیدانم چی شد که در اثر خستگی بیهوش شدم یکدفعه بیدار شدم دیدم خانمی که جلو نشسته داره آدرس میده(Navigator بودند ایشون)  و ما هنوز وارد اتوبان هم نشدیم بعد دیدم یک ترافیکی هست که به عمرم ندیدم  یک نگاهی به ساعت انداختم  بعد سرم را برگرداندم هنوز  ویندوز مغزم کاملا لود نشده بود خواب بودم و هیچ تصوری از دور و برم نداشتم دوباره به ساعت نگاه کردم 6.30 شده بود یعنی من 1.30 ساعت خواب ببخشید بیهوش بودم .حالا یواش یواش داشتم مثل جوجه ای که از تخم بیرون آمده حواس پنجگانه ام را به کار میگرفتم ببینم چه خبره ولی حس ششم قبل از همه داشت بیدار میشد که امشب داستان 1001 شب داری.  

خانم صندلی جلو: در اثر این ترور اتوبان را در چند جا بستند و دارند بازرسی میکنند و فقط یک یا دو ماشین میتوننید از پهنای اتوبان رد بشند .

آقای بغل دستی : این اتفاق کجا افتاده 

آقای راننده: فکر کنم میدون کتابی 

من(تو دلم) میدون کتابی که توی سیدخندان اونوراست اینجا را چرا بستند 

آقای راننده: من 2 تا( 2 تا چی ) بیشتر بنزین نزدم احتمالا بنزین تموم میکنم و باید بنزین هم بزنم 

آقای مسن (55ساله  به بالا ) :این کاری که داره انجام میشه( بستن خیابون و بازرسی )قانون استرس نام داره ایشان احتمالا پست داک در زمینه جنگهای سرد دارند .

Good Morning , Party is over , Surprise Surprise 

این کلمات از ذهن نا خود آگاه میامد .یعنی امشب دهنت سرویسه باید تا 12 شب توی ترافیک بمونی احتمال زیاد این بابا بنزین تموم میکنه تو باید ماشین هل بدی توی مسیر هم این پیری (متخصص جنگ سرد ) تحلیل میخواد ارائه بده .پاشو پاشو سعید نباید قربانی این وحشت منحوس بشی من میدونم تو ازپس اش بر میای بجنب یه کاری بکن قبل از اینکه خیلی دیر بشه .ترافیک وحشتناک مثل یک رود تابان توی دل شب همه بزرگراهای اطراف را روشن میکرد .توی مسیر دیدم یک ایستگاه مترو وجود داره یکهو توی صدم ثانیه گفتم آقا نگهدار من همینجا پیاده میشم یاد شعر گروه کیوسک افتادم راننده گفت همینجا گفتم اره سریع کرایه را حساب کردم .دیواره ایستگاه مترو نسبتا بلند بود و یک چیزهای مثل خندق دورش بود که نمیشد ازش رد شد برگشتم 100 متر عقب دیدم سیم خاردارهای دو متری و نمیشه ازش رد شد .خلاصه همینجور از یک سمت اتوبان و مسافرها و راننده های مستاصل را نگاه کردم ( بیچاره ها میخواستند برند شمال عشق و حال)و از سوی دیگه دیواره و سیم خاردارها را انگاری گیر افتاده بودم یکدفعه دیدم یه جای این دیوار کوتاه و نرده ها ش گشاد تره گفتم خودشه پریدم و توی یکسری حرکات محیر العقول خودم را اونسر دیواره دیدم  و بعد هم رفتم ته ایستگاه از روی ریل اومدم و از پلکان اضطراری رد شدم و رفتم روی سکو البته این سکو به سمت تهران بود ولی خیلی زود از راه خروجی رفتم اونور خط خواستم کارت بزنم دیدم من اینور لاینم پس  دیگه نمیشد کاریش کرد این جایزه من بود بعد هم یک مترو اومد و من 15 دقیقه بعد کرج بودم .آخیش عجب شبی بود .


پنجشنبه ظهر دوباره داشتم توی تاکسی میرفتم به سمت کرج گفتم دیگه نباید ایست و بازرسی باشه دیدم راننده انواع و اقسام راهها را میره تا به ترافیک نخوره یکدفعه دیدم باز  ماشینها دارند توی اتوبان  همت به سمت ما میاند .اه اینجوری اش را دیگه ندیده بودیم بعد دیدم بله باز هم ایست بازرسی هست .یاد قانون استرس افتادم راننده گفت ظاهرا قاتل میخواد بره قزوین و اینها میخواند بگیرنش بعد هم هی به شوخی میگفت البته اینا نمیتونند جلوی حق مسلم ما را بگیرند و از این تکیه کلام خوشش اومده بود .خلاصه شانس آوردیم و تعداد ماشینها کم بود  بعد از نیم ساعت ما رسیدیم به ایست بازرسی دیدیم همه پهنای اتوبان را بستند و چند تا پلیس با اسلحه و جلیقه ضد گلوله وایستادند و همین انور تر راننده  یک ماشین سمند داشت با صدای بلند فریاد میزد این چه مسخره بازی ایه .پلیس ( با لباس ادوات و اینا فکر کنم 100کیلو بار بهش اویزون بود) عصبی میگفت ساکت باش حرف نزن برو خلاصه از پست بازرسی رد شدیم حتی توی ماشینها و به چهره ها نگاه هم نکردند شاید طرف را ببینند .خوشبختانه پنجشنبه زجری نکشیدم و رسیدم خونه ولی توی راه  فکر میکردم خوب اگه من از این اتوبان فرار کردم خوب اون مجرم هم فرار میکنه چرا اصلابرای این بنده خداها کسی را نمیگذارید تا اصلا کشته نشند .چرا اون راننده با 2 لیتر بنزین از وسط یک شهر دیگه میره وسط یک شهر دیگه ما ها که انقدر در باره مسائل ایمنی ضعیفیم ( از راننده تا پلیس تا مسئول هسته ای )از حق مسلم مون  چه جوری میخوایم استفاده کنیم و در اخر اون مرد 55 ساله توی ماشین چه جوری تبدیل به متخصص مسائل امنیتی شده بود چرا اونشب اون بابا در مورد یه چیزی توی مایه های ماهیگیری و یا فلان سفر تور یستی صحبت نمیکرد .چرا ما هر روز داریم آدمهای پیچیده تری میشیم و طبیعتا همون  نیازهامون که راحت تربراورده میشدند حالا سخت تر و پیچیده تر برآورده میشند .با خودم گفتم یه قولی به خودت بده ،قول بده از این به بعد پیچیده تر نشی ساده تر بشی سعی کن از چیزهای ساده لذت ببری و به مسائل ساده فکر کنی  .

پ. ن.: اون عکس ریلها را خودم گرفتم خوبه؟


نظرات 7 + ارسال نظر
الهام 24 دی 1390 ساعت 09:14 http://hajibandeh.blogfa.com

پیچیده شدن حق مسلم ماست. آخه چرا ساده باشیم

من احساس میکنم هر چی که پیچیده تر میشیم نیازهای اولیه مون هم سخت ترسخت تر تامین میشه .پیجییدگی همیشه برای خودش صافیهایی داره که افراد و رویدادها باید از اون بگذرند تا مورد قبول باشندبه قول یک شاعر فکر کنم حافظ بود اگر اشتباه میکنم ببخشید
سخت گیرد دنیا بر مردمان سخت گیر

علی 24 دی 1390 ساعت 14:52 http://sokootesefid.blogfa.com

خیلی با حال بود این حرکت محیر العقول. فقط خداییش اینجا از این کارا با ریل راه آهن نکن که حسابی پلیس حساسه به اینکه کسی جون خودشو به خطر بندازه.

فکر نکنم اصلا توی محل شما همچین فکرایی یه ذهنم خطور کنه تا چه برسه اونها را بخوام اجرا کنم .علی محل شما اصلا ترافیک هم میشه

اورایاد 24 دی 1390 ساعت 21:32

خدا بنده خدا رو بیامرزه
به همکارتون بگین یارو فیزیکدان نبود خودشو زیاد نگیره

یعنی شما میگی خانمها کم میارند فردا یه چیز دیگه درست میکنندخدا جلوی این موجود ات کم میاره ما که سهلیم

مانه 25 دی 1390 ساعت 09:24 http://www.boomer.blogfa.com

یه هفته قبل که خونه یکی از آشناهامون سید خندان مهمون بودم ساعت 12 شب از سید خندان تا همت نیم ساعت توی ترافیک بودیم و بعد فهمیدیم که برادران نصف خیابان را بستند تا به مردم استرس (از همون نوعی که مفسر شما می گفت) بدن. از یکیشون پرسیدم چرا خیابون رو بستید به بقیه خیابون که باز بود اشاره کرد و گفت که خیابون بازه! یک کم که بهش قر زدم (فکر کردم رفتم استرالیا و پلیس باید پاسخگو باشه!) گفت طرحه و باید اجرا کنیم. ... خوش به حالت سعید!

باز بگید مملکت صاحاب نداره .کلی طرح روزانه( در مورد شما شبانه بود) داره در سطح کشور اجرا میشه باز خوبه محل شما خیابون را میبندند اونروزی اومدم در خونه را باز کنم دیدم یک اعلامیه زده از این به بعد تا آخر بهمن آب شما از 12 شب تا کله سحر و از ظهر تا شب قطعه خوب باشه ولی خداییش هیچوقت سر وقت قطع نمیشه که بشه برنامه ریزی کرد .ولی واقعا خوش به حالم که دارم میرم خدا کنه اونور مثل اینجا با صاحاب نباشه به امید ویزای همه دوستان

علی شهنازی 26 دی 1390 ساعت 09:16 http://alishahnazi.com

سلام سعید
اولین پستی بود که ازت خوندم خیلی روایی و قشنگ نوشته شده بود
پیروز باشی

ممنون علی آقا لطف دارید .بیشتر دلم میخواد راحت بنویسم تا خواننده هم راحت باشه در ضمن ممنون از بابت وبلاگ خودتون هدیه خوبی بود میگذارمش توی گوگل ریدر همیشه شاد و موفق باشید

احسان 27 دی 1390 ساعت 03:07 http://alanegi.blogfa.com

به به ! چه سیچوایشن جذابی ! احساس جیمز باند بودن بهت دست نداد وقتی از این ور ایستگاه رفتی ون ور ایستگاه با این بکگراندی که تعریف کردی ؟! فقط یه کاترین زتا جونز کم داشتی به جون خودم !
حرف دلم زیاده ولی نمیگم بعدا این پرایوت با هم بحث میکنیم ولی عکسه خیلی قشنگه به مولا !

احسان جان اگر میدانستم توی چه وضعیتی بودم ( جیمز باند و زتا جونز این اخری را نمیشه ازش گذشت ) دوباره از اینکارا میکردم والا وقتی رد شدم داشتم اولا نگاه میکردم دوربین مداربسته ای حراستی چیزی اودور برا نیست بعدشم داشتم خاک لباس میتکوندم .نترس یه چند وقت دیگه سوپرمن هم میشیم شاید هم مدل ایرانیش هوخشتره .من خوشحال میشم و در خدمتم این پرایوت و پابلیک

ممنون احسان عزیز از بابت عکس و اینکه تا رفتی بیخیال وبلاگ نشدی و ادمه میدی موفق و موید باشید

فضا سازیت که بیسته
نوشتنت چهله
جیمز باند بازیتو ندیدم ولی اینجوری که تعریف کردی هشتاد
عکاسیت که حرف نداره میدیم نودو پنج
تحلیل افکار خلق الله که 100
جما" میشه 335
آقا مبارکه شما به مرحله بعد راه یافتید . مرحله بعد عبور از باند فرودگاست . از زتاجونزو باقی جانبازان هم خبری نیست.
قلمت روان و دلت خوش و روزگارت روشن باشه.

امیر جان اونیکه بیسته لطف و محبت بی انتهای شما دوست عزیز هست با اجازه وبلاگ قشنگتون را لینک میکنم الهی که زود زود ویزا بگیرید .استرالیا شما دوست گرامی را کم داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد