1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

یه پست از سر دلتنگی

حرف تازه ای  فعلا ندارم ولی انقدر شر منده ام کردید و انقدر کامنت گذاشتید که حالت چطوره ودر چه حالی که من خودم از رو رفتم . از روزی که امدم بریزبن کلا 3 تا مصاحبه داشتم که دو تاش شرکت دولتی بود و یکیش یک شرکت امریکایی بود که این آخریه دل آدم نمیخواست از آفیس بیاد بیرون خود بهشت برین بود .اما افسوس که ما را راه ندادند و از همه بدتر که دلیلشون این بود که overqualifiedشدی آی حالم گرفته شد .بعد دیگه حوصله ام سر رفت 4 ماه زندگی اونهم تک و تنها تو بریزبن خیلی افسرده ام کرده بود نمیخوام غر بزنم من تو محله ایندرو پیلی بودم درست روبروی مرکزخرید ایندروپیلی که 250تا مغازه و سینما و کتابخونه و وولورث و کی مارت و تارگت اینا داشت ولی همه راس ساعت 5.30 تخته میشد و شبها فقط میشد رفت وولورث برای خرید و بقیه جاها را با نرده های سیار مسدود میکردند.شهر بریزبن هم که قربونش برم  یه خیابون کویین  هست وبس .


همخونه ای ام که شبها میومد خونه و میرفت با دوست دختر بی ریختش چت میکرد وهی نازش میکشید اخه یکی نیست بهش بگه مرد ابهت داشت باش از خودت تو با اون قد و قیافت چرا داری ناز این بی ریخت میکشی کلا میخوام بگم اینا زن ذلیل هستند و پسرهای مجردی که در راه اومدن هستند بگم که شما تو ایران پادشاهی میکنید الکی دلتون را صابون نزنید اینجا حکومت واسه زنهاست  و بس . 

خلاصه سرتون را درد نیارم این هم خونه ای زن ذلیل ما یکروز اومد و گفت من داداشم داره میره انگلیس من اخر  ماه جون خونه را تحویل میدم میرم خونه داداشم و اونجا لنگر می اندازم منهم گفتم از بریزبن که برای ما آبی گرم نشد بریم سیدنی خلاصه توی یه نصفه شب بارونی کلید خونه را گذاشتیم  زیر همون آجری که اولین بار کلید را گرفته بودم و به سمت فرودگاه بریزبن. بار را که تحویل دادم وکارت پرواز گرفتم دیدم جماعتی دارند سیگار میکشند توی اون هوای بارونی دلم یکهو هوس کرد ولی گفتم لابد به فندک و سیگار تو هواپیما  گیر میدند برای همین نه سیگار با خودم اورده بودم و نه فندک رفتم به یه زوج اوزی گفتم ممکنه یه سیگار بهم بدید دیدم انگاری برق سه فاز بهشون وصل کردند جفتشون چنان با اخم همصدا گفتند نه  تو دلم گفتم او زی نره گدا اینهمه سیگار مفتی بهتون دادم حالا یکی خواستیم ببین چه جوری رفتار میکنند  برگشتم بار همراهم را چک کردند و رفتم بالا و از تنها مغازه  فرودگاه که سیگار داشت سیگار و فندک خریدم و از یک بنده خدایی خواهش کردم مواظب کیفم باشه و یه نخ سیگار با خودم بردم بیرون و دود کردم و رلکس برگشتم تا موقع پروازم بشه .اینروهم اضافه کنم توی پرواز داخلی که من توش بودم صبحونه را باید میخردی 5 دلار میدادی یه چایی و مربا و نون بهت میدادند .

دوباره بعد از 4ماه برگشتم به فرودگاه سیدنی شهر سیدنی توی صبحگاه بارونی خودی نشون میداد .بعد هم رفتم مرکز شهر و توی هاستلی که رزرو کرده بودم وسایلم را گذاشتم زندگی توی هاستل واقعا یک فان با حاله ادمها باهر ملیتی میاند وسر صحبت را باهات باز میکنند و کلی از تنهایی در میای هاستلها YHAتمیز هستند و میتونی از اشپزخانه و ظروفش استفاده کنی برای پخت و پز. یه دوست پاکستانی هم پیدا کردم میرفتیم مواد غذایی میخریدیم و اشپزی میکردیم صبح اول بهم گفت میخوام برات با سبزیجات و تخم مرغ صبحونه درست کنم بعد هم کاشف به عمل اومد که اوملت درست کرده که الحق خوشمزه بود و چرب و چیلی جالب بود داداش اش بر اثر سکته قلبی مرده بود ولی این همه غذاهاش پر روغن بود و سیگار هم زیاد میکشید و طفلک همش به من سیگار میداد که من نرم بخرم با ویزای توریستی اومده بود و میخواست یه کار گیر بیاره وموندگار بشه منهم براش ماکارونی درست میکردم و سوسیس بهش میگفتم میخوام 

پاستا درست کنم یا سوسیس درست کنم میگفتم دوست داری میگفت نمیدونم چیه من هم چارشاخ میشدم پس شما توی مملکتون چی میخورید میگفت مرغ و گوشت و نون و برنج گفتم بابا دمتون گرم .من کمک میکردم رزومه درست کنه و زنگ بزنه برای کارهای کژوال بعد هم یکسری فامیل داشت تو ملبورن  میخواست بره پیششون یه بلیط خریدو روز اخر را دیگه پول هاستل نداد و وسایلش را پیش من گذاشت شب که میخواست بره ترمینال گفت تو دوست خوبی هستی میخوام بهت یک هدیه ای بدم دیدم رفت چمدونش را باز کرد یه شطرنج سنگی در اورد فکر کنم با مهره هاش یه 12 کیلویی میشد از اون اصرار و از من انکار واقعا خودم وسایلم زیاد و سنگین بودند و بعدش هم دلم نمی اومد ازش اون شطرنج را بگیرم احتمالا سوغات برای فامیلهاشون اورده بود بعد گفت بیا این پیراهن نو هست تو ی بسته بود این را داشته باش به یاد من که من باز قبول نکردم تو راه ترمینال یه پاکت سیگار داد و گفت حداقل اینرو بگیر گفتم باشه هنوز پاکتش را نگه داشتم هنوز با هم در تماس هستم .بعد هم یه ایمیل داشتم از یک دوست ایرانی که یک ایرانی دنبال یه همخونه میگرده که یه اتاق را اجاره بده رفتم خونه را دیدم خونه تمیز بود و سه تا ایرانی توش زندگی میکردند که منهم شدم چهارمی شون .اینجا حداقل تنها نیستم 3 تا ایرونی با حالند که اخر هفته ها با هم میریم گشت و گذار و بار بکیو و راه میاندازیم .شهر سیدنی با بریزبن قابل مقایسه نیست هم بزرگتره هم زنده تر و البته قدیمی تر مغازه ها بیشتر هستند و حتی تو روزهای تعطیل باز هستند و ادم را یاد تهرون خودمون میاندازه حتی وولورث تا ساعت 12 بازه در حالیکه توی بریزبن نهایت  9 شب د رش تخته میشد .دوست عزیز حسابدارمون لطف کرد و من را به یک کاریابی معرفی کرد . ولی فعلا اینجا هم خبری از کار نیست  سعی میکنم روحیه ام را حفظ کنم چی کار کنیم فعلا کاریش نمیشه کرد تا کی در بروی من باز بشه .


از همه تون سپاس گذارم که میاید سر میزنید به وبلاگم احوال پرس هستید اورایاد که من را کلی شرمنده میکنه  دو تا عکس از سیدنی توی روز اول هفته زمستونی گرفتم ولی خوب در کل بد هم نبود هرچند هوا سرد بود ولی شما دلتون گرم گرم باشه .