1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

جهنم ایرانی ها

من به جهت دوری محل کارم از خانه مجبورم یه جورایی برای درس خواندن برم کتابخانه تا بتوانم خودم را برای امتحانات دانشگاهم آماده کنم . چرا که اگه بخواهم برم خانه تازه شروع کنم درس خواندن دیگه جونی برام نمیمونه برای تمرکز کردن . این  شد که رفتم نزدیک ترین کتابخانه ثبت نام کردم ولی از شانس .... مون  و از اونجا که ما فرهنگ غنی ای در همه زمینه ها از جمله زندگی اجتماعی داریم کتابخانه همیشه شلوغ هست شلوغ که چه عرض کنم طرف  دلش میخواد دانشگاه قبول بشه یا مثلا بره جزو کانون وکلا بشه یا مثلا حسابرس رسمی بشه توجه داشته باشید فقط دلش میخواد اونوقت میاد ثبت نام میکنه توی کتابخانه بعد خوب این آقا خوب دلش میخواد بره دخ.تر با.زی (یابالعکس  برای دفاع از حق آقایان همیشه مظلوم) پس از صبح میاد کیف و دم و دستگاه اش رو میگذاره میره تو پارک عشق و حال و سیگارکشیدن و هیز بازی و ...  و بعضی مواقع کشتی توی سالن مطالعه وشوخی  دستی .قبلاها مردم میرفتند قهوه خونه الان میرند کتابخونه  یه اشخاصی هم هستند که جاشون سرقفلی داره مثلا محاله هر ساعتی از روزازهر فصلی بخواهید من باهاتون شرط میبندم که طرف دوشاخه  لپ تاپ اش توی پریزی ثابت توی کتابخاونه هست  یعنی فقط اینها میتونند از برق کتابخانه استفاده کنند و بس  اون هم چه استفاده ای بقیه هم برند غاز بچرونند خلاصه ما از این کتابخانه خیری ندیدیم کمتر  هم شده یه صندلی بتوانم  پیدا کنم برای مطالعه .
خلاصه دیروز این حسابرس شرکتمون گفت بیا من یه کتابخانه پیدا کردم خوبه و تقریبا نزدیک

من هم رفتم دیدم آره چه جای خوبی در کتابخانه را که به سمت بیرون باز میکنی طوطی های رنگا وارنگ پرواز میکنندو چند تا درخت قشنگ هم هست کتابخانه هم آرومه   جا هم هست به اندازه کافی تهویه اش هم خوبه خبری هم از مطالعه گر نماها (واژه جدید) نیست خلاصه خدا را شکر کردم که بابا اگه جهنمی هست بهشتی  هم هست این بود که امروز مدارک را جمع و جور کردم و دادم به آقای مسئول کتابخانه اونهم مدارک را گرفت و گفت حله بهتون زنگ میزنیم بیاید کارت بگیرید گفتم میتونم از سالن مطالعه استفاده کنم گفت بله ما هم رفتیم یه گوشه و شروع کرذیم خر خونی یه چند وقتی گذشت مسئول کتابخانه اومد و گفت آقا شما کتابخانه ای عضوی گفتم آره توی کتابخانه ( شما اسمش را بگدارید جهنمی)گفت نمیشه ثبت نام کنید اسم شما توی شبکه ثبت شده جل الخالق شبکه چیه دیگه اره شما نمیتونید اینجا عضو بشید بیاید رسید رو پس بدید پول را بگیرید  احساس آدم ابوالبشر هنگام اخراج از بهشت را داشتم گفت تنها راه اینه که بری کتابخانه جهنمی 2000 تومان بدی بگی من میخواهم عضو ویژه بشم اونوقت میشه  از همه کتابخانه های شهر استفاده کنی


باز با امید رفتم کتابخانه جهنمی مسئول اونجا یه خانم مسن با رنگ و روی رفته بود گفتم میخواهم عضو ویژه بشوم گفت نمیشه کارت صادر شده گفتم خوب عوضش کنید گفت امکان نداره  وایستید تا اول مهر تا تمام بشه اعتبار کارت  گفتم ابطالش کنید گفت نمیشه وایستید تا اول مهر یعنی این  جهنم بیخ ریش تون هست  براش 3 ماه دیگه اهمیت نداشت ولی برای من سه ماه یعنی یه برنامه کامل یعنی یه ترم درس یعنی برنامه ریزی برای اپدیت شدن برای مهاجرت یعنی کلی کار


من واقعا درموندم این شبکه سراسری یعنی سرویس کردم  دهن عضو بی برگشت .بیچاره مردم بودند که میامدند صندلی های اشغال شده را میدیدند و ناامید میرفتند  یعنمی نمیشد بیشتر از ظرفیت ثبت نام نکرد یا نمیشد اول پرسید که شما میخوای عضو عادی بشی یا ویژه . یه همکار داشتم همیشه یه اصطلاح داشت به اسم جهنم  ایرا نیها که همه توش خوشحالند یه روز قیفش هست قیرش نیست یا بالعکس  یه روز قیرش هست قیفش نیست  نمیخواهم بگم این مشکل عظیمیه و بقیه دنیا و استرالیا و... خیلی عالی هستند و ما خیلی مشکل داریم ولی خداییش این یه مشکل ابتدایی ماهست هزار تا از این داستانها هرروز جلوی روی ما  قرار میگیره  که معمولا از بغلش رد میشیم ولی خداییش نمیشه راحت تره زندگی کرد حداقل این مشکلات کوچک کمتر وکمتر بشه 


 Ann  street-Brisbane -Library Australia

نظرات 3 + ارسال نظر
مینا 1 تیر 1390 ساعت 08:57

عجب ۱۰۰۰ سال ژیش هم این داستانها بود وقتی من می رفتم کتابخونه پارک شهر هنوز حل نشده به نظر تازه بدتر هم شده.
شما همون برید خونه اتون بهتره به نظرم حداقل از دست بقیه حرص نمی خورید.

یه چند وقتی نیومده بودیم تو وبلاگت. ماشالله چقدر مطلب زدی.
چه میشه کرد. یه کم بساز ویزات میاد درست میشه.
راستی من وبلاگتو لینک کردم با اجازه

موفق باشی رفیق
عمو سجاد

چاکریم عمو سجاد حالا باید رزومه و کاور لتر را اضافه کنم .تا بری اونجا خونه بگیری ما هم میایم موفق باشی دستت بابت لینک هم درد نکنه

نیک 16 شهریور 1390 ساعت 10:35

سلام
محرومیت از حداقلها همینه دیگه. شما دانشجویی الان؟ به دیاک اعلام کردی یا مهم نبوده؟

نیک جان به خاطر اینکه این درس خواندن من از راه دور هست و به نوعی پاره وقت هست و تاثیری در کار تمام وقت من نداره و وقفه در کارم ایجاد نمیکنه من فقط تاریخ امتحانات ام را به افیسر اعلام کردم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد