1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

1001شب استرالیا-1001Nights of Australia

وبلاگ خاطرات مهاجرت به استرالیا

بریزبن از نگاه یک تازه وارد


وقتی که هواپیما از روی باند فرودگاه امام بلند میشد هنوز زود بود تا استرس و فکر و خیال به سراغم بیاد .پرواز تهران ابوظبی هواپیمایی الاتحاد با بلیطهای اکونومی زیاد از حد روبرو شد و منرو توی business class جا دادند .وقتی وارد هواپیمای ابوظبی سیدنی شدم تازه فکرها و استرس ها شروع شد وقتی توی هوای ابری  صبحگاهی سیدنی برج سیدنی سر و کله اش پیدا  شد با خودم گفتم این همون چیزی بوده که توی این چند سال دنبالش بودی پس فکر و خیال را بگذار کنار قبل از فرود توی سیدنی یکسری کارت میدند تا پر کنید اگر موردی داشتید که در موردش شک داشتید که ممنوع هست  یا نه حتما  مربع بله را تیک بزنید بعد از  مسئول قرنطینه سوال کنید  یک سوال کلی هم بود در مورد اینکه شما توریست هستید یا مهاجر یا مقیم استرالیا که به کشور برمیگرده  که من مهاجر را تیک زدم بعدا فهمیدم که از نظر اینها کسی که حتی برای اولین بار با ویزای اقامت پا با استرالیا میگذاره مقیم به حساب میاد و مهاجر کسی که بدون ویزای اقامت میاد که بمونه  توی قرنطینه مامور مربوطه یک کم سوال و  جواب ووارسی کرد اولش خیلی دقیق وارسی میکرد بعد که  سی دی برنامه های حسابداری را دید حساسیت اش کم شد و بسته اصلی را فقط اسکن کرد وگفت به استرالیا خوش اومدی حالا که میری کوئینزلند برو جای ما هم شنا کن .


پرواز من  از تهران به بریزبن با الاتحاد به مشکل خورده بود و من مجبور شدم برم سیدنی و بعد با یک پرواز داخلی برم بریزبن سوار یک اتوبوس شدم رفتم به ترمینال پروازهای داخلی اونجا خیلی از جوونای اوزی با تخته های  موج سواریشون نشسته بودند تا نوبت پروازشون بشه .  بعد دیدم دیگه اون فکرهای و استرس ها با من نیستند و جاش رو به  حس کنجکاوی داده  بعد از 3.5 ساعت

 انتظار بالاخره نوبت پرواز من شد وقتی وارد هواپیما شدم فقط یادم میاد که مهماندار گفت صندلیت را صاف کن ومن دیدم حق با اونه و من اشتباه فکر میکردم صندلی صاف شده بغل دستم یه دختر وپسر جوون بودند که به هم گل میگفتند و گل میشنیدند بعد من رسما باطری تموم کردم آخه تقریبا 35 ساعتی میشد نخوابیده بودم .بعد  چشمم را باز کردم دیدم رسما از بالای  یه جایی

 تو مایه های شمال تو ی ماه مرداد دارم رد میشم .ساعت بریزبن از سیدنی یکساعت عقبتره  یعنی من 11  تو سیدنی سوار هواپیماشدم 11.30 به وقت بریزبن رسیدم به مقصد ولی در حقیقت این پرواز 1.30 طول کشید توی فرودگاه دوستان زحمت کشیدند و من را بردند خونشون همینجا جا داره ازچند تا خانواده ایرانی که خیلی زحمتشون دادم تشکر کنم .وقتی رسیدم دلم میخواست بخوابم ولی چون طرفهای 3-4 عصر بود دوستان نمیگذاشتند و میگفتند بعدا برای اینکار از ما تشکر میکنی  به هر حال بردند منرو گردوندندتا خواب از سرم بپره ولی 8 شب رسما من با چشمای باز خواب بودم .

-----------

دوشنبه صبح رفتیم با بچه ها شهر گشتیم و یک کافی شاپ هم گیر آوردیم و  از اینترنت رایگان اش استفاده کردیم برای جستجوی خونه. دوست من توی کامنتهایی که برای  خونه های اجاره ای مورد قبولش بود ذکر میکرد که حاضره 3 ماه اجاره را پیشاپیش بده و این کار موثر واقع شد و یک خونه توی سیتی با شرایط مناسب  زودگیر آورد .

دو تا سایت معروف http://www.realestate.com.au و www.gumtree.com.au برای جستجوی خونه خوب هستند البته ممکنه سایتهای دیگه ای هم باشند .

من هم با یکخورده تاخیر روز جمعه بعد از 5 روز از ورودم یک خونه به صورت share گرفتم .

یک خونه دیدیم خیلی تمیزبود صاحبش یک آقای پروفشنال بود انقدر حساس بود میخواست شیشه فر را تمیز کنه زده بود شکسته  بودش .بعد هم میگفت اتاق من باز هست اتاق تو هم باید باز باشه  ولی خوب مسخره بود راستیتش من زیاد حساسیت نداشتم به باز و بسته بودن اتاق ولی خوب وقتی اینرا بهت میگند یکخورده برای عجیب به نظر میرسه .مورد بعدی به نظر من طرف تنها بود واین مورد خیلی ذهن را مشغول میکرد چون آدم بالاخره توی همچین جامعه ای یه پارتنری چیزی داره اتفاقا این تو ذهن من بود و تا از خونه اومدیم بیرون این آشنا مون که با هم خونه را بازدید کردیم همینرو میگفت طرف تازه میگفت من ناراحت میشم رو مبلم یه نفر جدید میشینه ولی باید با این موضوع کنار بیام و همش میگفت خانواده من عقاید نژاد پرستی دارند ولی من ندارم . بگذریم خونه بعدی که دیدیم برخلاف خونه اولی بسیار کثیف بود و دو تا مرد  از انگلستان توش بودند که به نظرم جانکی میزدند  روز بعد هم یه خونه دیدیم که از خونه های قبل از جنگ جهانی بود و اینا مثل میراث فرهنگی میمونه با اینکه خونه کوئینزلندر بود و خونه های کویینزلندر اصولا نه عایقند به گرما ونه صدا ولی این بنده خدا چون اجازه تخریب نداشت اونرا بکلی نو سازی کرده بود و واقعا تمیز و قشنگ بود قرار شد تا شنبه بهش وقت بدیم فکراش رو بکنه .بعد هم رفتیم یه خونه دیدیم که یک پسر اوزی توش زندگی میکرد و توی خونه پر از وسایل ورزشی از گلف و تنیس بگیر تا دوچرخه ثابت بود خونه اش نه اونقدر تمیز بود که من توش راحت نباشم و نه اونقدر کثیف این بود که من با اینجا حال کردم .جمعه صبح هم بهش زنگ زدم گفتم من از خونه ات راضی بودم میتونم برم توش بشینم و اجاره را بهت چه جوری بدم گفت حالا پول را بعدا میدی و ادرس داد از کجا کلید را پیدا کنم گفت برو تو ومن هم بعد از ظهر رفتم بارم را از فرودگاه تحویل گرفتم و یکراست رفتم  کلید را برداشتم و رفتم تو و این اعتمادی که این همخونه به من کرد خیلی برام چیز جدیدی بود چون خیلی وقته ما توی ایران این چیزها را نمی بینیم  من هم همخونه را یکشنبه تازه دوباره زیارت کردم .در مورد خونه share یک نکته مهمه سعی کنید همخونه هاتون پروفشنال باشند تا آدمهایی با شغلهای پایینتر اینرا معمولا توی آگهی های تبلیغاتی خونه ذکر میکنند چون تقریبا تمیزترند توی رزومه و حتی کار ممکنه بهتون کمک کنند و از نظر سطح فرهنگی هم به شما  نزدیکترند .


در مورد بار  فریت خیلی گذرا بگم که من یک لیست کلی  شامل ایتمهایی که داخل کارتنها بود توی اکسل درست کردم که دوتا ستون داشت یکی فارسی یکی انگلیسی کارتنها نو بودند با اینکه دیر رسیده بودم و امیدی نبود که من  توی بعد از ظهر جمعه بارم را ترخیص کنم یه آقای مهربون من را از کارگو به گمرک برد اونجا اظهارنامه را پرکردم بعد هم یک خانم مهربون ازم سوال کرد کفشهایی که داری چه جوریند منهم گفتم همشون شسته شدند و کفش تمیزه وسایلم کتاب بود که به توصیه بار بری قاطی اش وسایل شخصی  هم گذاشتم که فکر خوبی بود  خانم مسئول گمرک گفت رشته دانشگاهیت چیه گفتم حسابداری گفت عالیه بعد گفت برو وسایلت را ببر و نیازی به بازرسی نداشت .

----

در مورد بریزبن :بریزبن یک شهریه با مرکزیت کوچیک ولی با سابربهاش حسابی بزرگه توی ایستگاههای قطار شهری پنکه های بزرگی کار گذاشتند تا تهویه را انجام بده 30 درصد مردم به نظر من آسیایی هستند شهری که به نظر من مناسبترین صفت براش شهر تمیز هست . 

این هم یه مطب دندونپزشکی با مزه هست نه 

از بدیهای این شهر اینه که ساعت 5.30 عصر دیگه مغازه هاشروع میکنند به بستن ساعت 10 شب یعنی دیگه نصفه شب اینا شام را زود میخوردند نهایتا 7 شب و 10 شب هم لالا میکنند . سیستم حمل نقل  عمومی درون شهری برپایه  اتو بوس و قطار شهری و قایقها یا همون اتوبوس دریایی هست .

اتوبوس دریایی یا سیتی کت 

یک قایق تفریحی در حال طی کردن عرض رودخانه بریزبن 

مرکز فرهنگی شهر در قسمت south bankقرار داره و شامل موزه و کتابخونه و گالری هنری و یک پارک هست که یک استخر رو باز هم داره که من با هاش خیلی حال میکنم .

لباس مردم اینجا شامل یک تی شرت و یک شلوارک ویکدونه دمپایی ابری میشه که توی همه نوع هوایی حتی تو بارونهای رگباری هم این ست لباس عوض نمیشه .عزیزان سیگاری توجه داشته باشند که بهتره سیگار را ترک کنند چون اینجا کالایی بسیار لوکس به حساب میاد هر پاکت 25 تایی 18 دلار هر پاکت 20 تایی 15.5 دلار و هر پک 50 تایی 32 دلار  تازه اگر توی بعضی اماکن بکشید مشمول جریمه هم میشید پس عزیزان من قبل از ورود به استرالیا به فکر ترک سیگار باشید .

درخت سوسیس آفریقایی  به حرف چیزهای نشنیده وندیده البته بیشتر شبیه ترکیبی از کیوی و سیب زمینی هست 

مردم اینجا اغلب بدنبال ورزش هستند در هر ساعتی از روز کسی را میبینی که داره میدوئه بعد از ظهرها کنار رود بریزبن این جماعت مشتاق ورزش را به وفور میبینید .


فکر کنم روز مقدس این جماعت جمعه هست یعنی روز جمعه  بعد از ظهر از همه سابرب ها به سمت سیتی میرند تا رسما بترکونند و همه پابها مملو از جمعیت هست .بعضی از کلاب های رقص هم جمعه شبها هنر جوهاشون را میارند و توی خیابون پایکوبی میکنند شهری که شبها خوابه جمعه شبها بیدار بیداره.

اینم یکسری آدم که دارند از story Bridgeبالا میرند خدا قوت 

خوردن مشروبات توی خیابون ممنوعه و فروشگاهای بزرگ مشروب نمیفروشند و اینرا باید از باتل شاپ تهیه کرد .قیمت مواد غذایی هم معقوله لباسها را بهتر ازKMartتهیه کنید,ومواد غذایی را از Aldiمن تا حالا کانگارو ندیدم به جز توی موزه ولی تا دلتون بخواد اینجا پرنده میبینید و همش صداشون را میشنوید کفترها اینجا از ادمها نمیترسند و راحت برای خودشون کف پیاده روها جولان میدند . با اینکه پلیس اینجا به ندرت دیدم ولی به نظر شهر امنی به حساب میاد حتی برای خانمها توی شبها  .

خیلی حرف زدم زوده که بخوام قضاوتی در مورد مردم و جامعه اینجا بکنم فقط سعی میکنم اون چیزهایی را که میبینم بنویسم.

اینم عکس از چند تا جک جونور در خونه من تا ببینید صبح که در وا میکنم چه احساسی دارم .

این عنکبوته در لونه ما سبز شده احتملا ماده هست طفلی نره مثل سگ جون میکنه خورد خوراک این و بچه هاش را در بیاره نصف اینم هیکل نداره 

 و اما این possum بچه بازیگوش پدر مادرش بالای سقفند جمعه شبه دارند بالا پشت بوم شیطونی میکنند و بچه را فرستادند پی نخود سیاه و نمیزارند 1.30 نصفه شب بخوابم و مجبورم کردند بشینم اینا را بنویسم 


در خونه ام به جز جک و جونور گل هم داره تقدیم شما 

 نوروزسال 91 را پیشاپیش تبریک میگم پیروز و سلامت باشید 


Wish me good luck

 -------------

پ . ن: یکی از دوستان عزیز لطف کرده بودند و خواسته بودند مناطق دیدنی سیدنی را معرفی کنم متاسفانه من اینجا تو کویینزلند هستم و تازه هنوز خیلی از جاهای همین شهربریزبن  و شهرهای مجاور را ندیدم .حتما سیدنی و ایالت NSWجا های زیبایی داره که من از آنها فعلا بی خبرم خواهش میکنم عذر من را بپذیرید .





چیزی برای دلخوشی

سالهای جنگ بود و سریال آینه سالهای چیپس استقلال و کیک لی لی پوت سالهایی که ساندویچ نصفه هنوز فروخته میشد .جمعه های فیلم سیاه سفید توی تلویزیون سیاه و سفید روزهای بلیط 10 ریالی شرکت واحد روزهایی که اول مهر هاش تموم دلخوشیه سه ماه تعطیلی را میبلعید .روزهایی که دفتر نقاشی پر بود از تانک و کبوتر و شهید .روزهای فیلم ها و شوهای بیخود دزدکی روزهای سرد و بیروح پاییزی روزهای خفه شدن با کلاه و کاپشن و شال گردن .روزهای دوری از بابلسر روزهای حسرت ساختن کوه و تپه با ماسه های ساحل روزهای دوری از دختر خاله ای که در شمال بود و دخترهای همسایه بغلی مادر بزرگ در شمال .روزهای خط کش ناظم 



و اما پسرک داستان ما بیهوده داشت روزگار میگذراند شاگرد خوبی نبود دفترهای دیکته اش که پر بود از نمره 12 که توی راه مدرسه گم میشدند نمره های ریاضی اش که اصلا نابود بود همیشه  وقت برگشت از زنگ تفریح توی  صف درست  وای نمی ایستاد و باید میامد بیرون تا هزار تا دانش آموزان ببیننش که داره تنبیه میشه . خانم معلمی که همش زر میزد و تکلیف میداد .و مشقا رو خط میزد در حالیکه مشقها نمیخواستند تموم بشند تکلیفها ی شب  جریانی بودند زجر آور و ابدی تنها روز متفاوت روزی بود که خانم معلم گفت امروز دو زنگ آخر را نه دیکته داریم نه  ریاضی به جاش میخوام در مورد مرگ حرف بزنم  نشست با سواد احمقانه اش هی زر زد هی زر زد در مورد نکیر و منکر و شب اول قبر گفت در مورد جهنم و آدمهای غافل گفت بعد هم آخر کار گفت اگه اسم 12 نفر را بلد نباشید شب اول قبر بگید دهنتون سرویسه باید برید تو جهنم خلاصه من یکی که همون شب رفتم عین 12 تا اسم را از برکردم .

این زندگی اصلا حال نمیداد هوا سرد بود ومدرسه ... از خودم خوشم نمی اومد ولی همیشه فکر میکردم راهی باید باشه من باید یه فرمول جادویی پیدا کنم تا سری میون این سرا در آرم نباید کوچیک باشم چرا باید این پاچه خوارهای سربند به سر همش برند راپورت کارهای من را بدند به ناظم .باید راهی باشه من از همه سرترم فقط یه چیزی کم دارم اون چیه  یکروز که از مسیر مدرسه میاومدم خونه توی راه توی ویترین لوازم التحریری ( برادران ) را دیدم یکدفعه هوا گرم شد و همه چیز رنگی من اون چیزی را که کم داشتم پیدا کرده بودم من برای موفقیت یک مداد جادو کم داشتم .خلاصه چند روز بعدش اون مداد جادو را بدست آوردم مکانیزمش ساده بود من یکخورده درس میخوندم و راحت میرفتم امتحان میدادم و یا دیکته میدادم  البته با مداد جادو مدادی که در واقع مدادی بود دراز با سر عروسک 

روز اول دفتر دیکته جلد آبی زیر دست معلم داغون، داره دفتر منو صحیح میکنه بعد از چند دقیقه یه خطی میکشه و یه نمره هم می نویسه ولی حال نداره کلی دفتر دیگه مونده که همه را با خودش میبره صحیح کنه  و من میمونم تو خماری که نمره ام چند میشه و شب را تا صبح با این انتظار به سر میبرم که آیا من فردا انسان بهتری خوام بود یا روزها کسالت آور همچنان می آیند و میروند .

ولی فردا از را رسید و دفتر دیکته ها برگشت شد قلبم داشت وای می ایستاد وا کردم بله  بیست 

بیست گرفتم بالاخره طلسم شکست  حالا نوبت من بود نمره های خوب که از پی هم میامد حالا دیگه دلم میخواست خیلی بفهمم کتاب های رمان را می بلعیدم دلم میخواست از همه چیز سر در بیارم داستان اختراعات را می خواندم شخصیت مستقل خودم را داشتم ولی مهمتر از همه مداد جادوی خودم را داشتم .غافل از اینکه این نمیشه  چون همه فهمیدند یکی داره دوپینگ میکنه همه میخواستند یه جورایی مثل من بشند نمره خوب بیارند کتاب زیاد بخونند بیشتر بفمن و از همه مهمتر شخصیت داشته باشند  یعنی همه مداد جادو میخواستند این بود که به من گفتند آخرین باریه که که مداد جادو با خودت میاری مدرسه همین و السلام بیاری میشکنیم اش یک کلام بعد از اونروز من دیگه اون سعید آرمانی نبودم خیلی پایین هم نبودم ولی کلا معمولی بودم 

روز های سرد داشت به انتها میرسید  حالا دیگه تلویزیون چاق و لاغر داشت پخش میکرد هواپیماهای عراقی صداشون توی تهران میامد توی مدرسه کارتون رابین هود میگذاشتند .چارشنبه سوری نزدیک بود و دارت پر میکردم هوا داشت گرم میشد روزهای نوشابه 2 تومنی  و کیک یزدی بود روزهای بستنی پاک خوشمزه تو جعبه های شیش تایی  روزهای شمال و دختر خاله و دخترهای همسایه در راه بود روزهای گرمی که باید می آمدند تا من شخصیت جدیدم را بسازم